۱) شناخت مخاطب
بهترین برندها یا نمانامها شناخت کاملی از خصوصیات جمعیتی بازار هدف و علایق و شیوهها و ابزارهای ارتباطگری آنان دارند. به استثنای ابرشرکتهای زنجیرهای مثل والمارت، اکثر کسب و کارها به دنبال مخاطبان هدف مخصوصی هستند.
شناخت بازار هدف از آن رو اهمیت دارد که ضمن حفظ هویت کلی یک برند زمینه را برای رساندن صدا به مشتریان و دسترسی به کارزار تبلیغاتی، فراهم میکند و در عین حال به خلق یک پیوند انسانی و ارگانیک بین شرکت و مخاطبانش کمک میکند. پر واضح است که نمیتوان همهی سلایق را پاسخ داد. به همین دلیل تلاش برای جلب رضایت همه (بهعبارتی نادیدهانگاری مفهوم یک بازار هدف) میتواند معکوس عمل کند و عملا باعث شود برند یک شرکت تضعیف شود و شکست بخورد. یافتن رهیافت برندسازی درست در وهلهی نخست مستلزم شناخت بازار هدف است.
۲) بیهمتایی (یا منحصربهفردی)
یک هویت یا شخصیت برند مستلزم وجود چیزی متمایز و مشخص است. برای نمونه ، اپل را در سراسر جهان به خاطر محصولات خلاقانه و نیز جاذبهی زیباشناسی و مینیمالیستی(ابزارکسازی) میشناسند. پیتزا دومینو مجبور بود که به مشتریانش تضمین بدهد که پیتزاهایشان تا ۳۰ دقیقه خواهد رسید و در غیر اینصورت مجانی هستند.شرکت تامس(TOMS) برای ایجاد جاذبهی فروش به ازای خرید هر جفت کفش یک جفت کفش را به رایگان به کودکان نیازمند اهدا میکند. خلق یک شخصیت یا هویت در عرصهی اقتصاد و دنیای کسب و کار به یک ایدهی انقلابی نیاز دارد. به عبارتی دیگر مستلزم چیزی مشخص و خاص است که آن را از رقبا متمایز کند. در دنیای واقع، وجود یک شرکت فقط با یک شگرد و قابلیت منحصر به فرد امکانپذیر است مشروط بر آن که آن شگرد واقعا خوب باشد. به محض این که شرکت به آن شگرد پی ببرد بهتر است روی آن متمرکز شود و به موقع آن را عرضه و معروف کند. آیا میدانید کدام محصول، خدمت یا جاذبهی فروش بیهمتا در توان و استعداد شرکت شما وجود دارد؟ اگر نمیدانید بهتر است از همین حالا راهبرد برندسازی خود را آغاز کنید.
۳) اشتیاق
با این که در کوتاهمدت میتوان یک برند را بدون اشتیاق ساخت، ولی حفظ و ماندگاری آن در بلند مدت امکانپذیر نیست. وقتی شما گذشتهی آدمهای بسیار موفق مثل استیوجابز را بررسی میکنید میبینید که همهی آنان یک شور و شوق یا اشتیاق وصفناپذیر داشتند که آنان را به حرکت وامیداشت تا سخت کار کنند و مداوما به افتخار و کامیابی دست یابند. آن اشتیاق به تعصب، حمیت، و لذت ناب میانجامد، که به انسانهای دیگر نیز سرایت میکند. مشتریان اغلب فقط نسبت به یک محصول یا خدمت تعصب و وفاداری نشان میدهند، که این علاقه مندی به نوبه ی خود به تبلیغات و ارجاعات شفاهی میانجامد. اشتیاق و عشق وافر همچنین به شرکتها کمک میکند که در برابر مشکلات و شداید مقاومت کنند.
۴) یکسانی
وقتی مشتریان برای تکرار خرید به یک شرکت یا محصولات و خدمات آن مراجعه میکنند معمولا انتظار دارند همان سطح کیفیت را که اولینبار تجربه کردند دوباره دریافت کنند. رستورانها و کیفیت غذاها و خدمتشان بهترین مثال از این دست است. آدمها دوست ندارند از شرکتی خرید کنند که نمیتوان به یکسانی یا ثبات کیفیت آن اتکا کرد.
با این که اکثر صنایع از رقبا و رقابت اشباع شدهاند ولی نداشتن ثبات یا یکسانی کیفیت میتواند دلیل کافی برای مشتریان باشد تا از جاهای دیگر خرید کنند. به همین دلیل است که اهمیت دارد یک استاندارد کیفی معینی برای محصول یا خدمت رعایت شود، مک دانلدز مثال بارزی از یک برند است که یکسانی و ثبات رویهی شگفتانگیز و کمنظیری را به نمایش میگذارد. این قدرت برتر صنعت تغذیهی فوری به مشتریان پر و پا قرصش منویی از غذاها را عرضه میکند که در سراسر جهان یک دست و یکسان است. تفاوتی ندارد که یک نفر غذایش را در فلوریدا یا چین سفارش بدهد چون اطمینان دارد که بیگمک در همه جا طعم و مزهی یکسان دارد.
۵) رقابت
رسیدن به سطح برتر جهان کسب و کار به هیچ وجه کار آسانی نیست. برای آن که یک برند بتواند نامی را برای خود بسازد لازم است اعضای تیم در رقابت کامیاب شوند و دائما در جنب و جوش باشند که بهتر بشوند. این اصل اساسی جوهرهی کتاب سیهاکز کوچ پیت کارول، با عنوان “همیشه برنده”، و نیز روش مدیرت تیم توسط وی است. هیچیک از بازیگران اصلی هر صنعتی به امید مصرفکنندگانشان نمینشینند. برعکس، آنان دوست دارند بدون خستگی در راستای برندسازی، و بهینهسازی برندشان آن قدر تلاش کنند تا از انتظارات مصرفکنندگان پیشی بگیرند. نتیجهی نهایی میتواند یک برند باشد که به طور مداوم در راس و فراز صنعت جای دارد.
۶) معرفی
بخش بزرگ دیگری که به عنوان یکی از ویژگیهای برندهای متمایز و موفق شناخته شده است توانایی دسترسی به مصرفکنندگان از طریق چند کانال اطلاعرسانی و ارتباطگری است. بدیهی است که شرکتهای بزرگ از مزیت تبلیغات برخوردارند، چون بودجهی بازاریابی بزرگتر و روابط پردامنهتری دارند.
آنها میتوانند هزینهی تبلیغات هنگفت تلویزیونی را بپردازند، در مجلات مشهور و پرطرفدار جهانی نقش اصلی را داشته باشند، و رتبهی بالایی را در نتایج موتورهای جستجوگر اینترنتی مثل گوگل کسب کنند، با این وجود، اینترنت و رسانههای اجتماعی فاصلهی بین شرکتهای بزرگ و کوچک را باریکتر کردهاند. در حال حاضر در مقایسه با گذشته ابزارهای اطلاعرسانی بیشتری وجود دارد که به تمام شرکتها فرصت ساختن برندشان را میدهد. هر شرکتی با حضور در شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، توئیتر، لینکداین، و گوگلپلاس میتواند تقریبا به هر مصرفکنندهای دست یابد. فقط باید بداند چگونه این کار را انجام دهد.(مهمترین بخش یا ویژگی همین است.)
۷) رهبری
مثل هر جامعهی پررونق یا تیمهای ورزشی، عموماً یک رهبر بانفوذ نیز ورای هر برند موفقی است. این آدم برای شرکتهای بزرگ ممکن است مدیر ارشد اجرایی(عموما مدیرعامل) باشد. ولی در شرکتهای کوچکتر معمولا خودمالک این نقش را برعهده دارد. برای هماهنگ کردن کوششهای اعضای تیم و حرکت به سوی یک چشم انداز راهبردی از یک برند، یک نفر باید پیش قدم شود و هدایت کشتی را بر عهده بگیرد. این رهبر مشکلات غامض را حل و فصل میکند و برای ایجاد هماهنگی بین افراد به عنوان رابط بین بخشهای متفاوت عمل میکند. رهبران همچنین انگیزهدهندگان و مشوقان ماهری هستند و خوب میدانند چگونه توانمندیها و قوتهای اعضای مختلف تیمها را بیشینه کنند.
- ۰ نظر
- ۳۰۰ نمایش